.....................



یکم بیشتر هوای اینایی که مارو میخندونن داشته باشیم ، اونا تو تنهایی هاشون بیشتر غصه می خورن …


نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 30 مهر 1391

و ساعت 21:30


گر  روزی  دلت لبریز غم  بود  گذارت بر مزار کهنه ام  بود 

       بگو این بی نصیب خفته در خاک یه روزی عاشق و دیوانه ام بود 


نوشته شده توسط احسان در جمعه 28 مهر 1391

و ساعت 12:49


 دختر است دیگر...

گاهی دلش می خواهد
 
بهانه های الکی بگیرد به هوای آغوش تو
 
شانه های تو...
 
که بعد تــو
 
آرام
 
خیلی آرام
 
در گوشش زمزمه کنی:
 
ببین من عاشقتــــم...

دیگه چی میخو ای؟


نوشته شده توسط احسان در جمعه 28 مهر 1391

و ساعت 12:42


سلااااااااااام به همه مخصوصا ب داداشی عزیزم

دیگ فرصتم تمومه اما تنهاییم تمومی نداره

ولی خیلی وقته دلم گرفته و خیلی چیزا رو نمیتونم بگم

آخ امروز خیلی تنها بودم خیلی

امروز داداشم حالش گرفته بود اما نمیدونم چرا

آخ وقتی گفت حالم گرفتس حالم بدجوری ریخت بهم

امروز یاد شعری ک میگه «

تن آدمی شریف است ، به جان آدمیت

نه همین لباس زیبا ست ، نشان آدمیت

»

افتادم پیش خودم گفتم شاید درست باشه ولی از نظر من اشتباست

چون تا من تیپم همینجوریه هیچکس محل سگم بهم نمیزاره

امروز بیش خودم فکر کردم یعنی فردی وجود داره ک تو کف من باشه؟؟؟؟ وای یعنی اون بنده خدا چقدر بدسلیقه و بدشانسه ک تو کف منه

ای کاش اگ کسی هست بدونم

چون میفهمم چی میکشه

تو کف کسی بودن سخته خیلی دردناکه

خداکنه هرکی ب هرچی دوست داره برسه

و هیچ عاشقی شکست عشقی نخوره

و کسی تنها نمونه

امروز زدبسرم هرجور شده یکی رو پیدا کنم

این همه فکرایی ک کردم ی طرف فکر داداشم داره منو میکشه

خیلی نگرانشم نمیدونم الان تو چ وضعیتیه حالش چطوره

خدایا داداشم هرمشکلی داره زودتر حلشه

زودتر حالش خوبشه

کاش الان اینجا بود تا بغلش کنم بهش بگم چقدر دوسش دارم

وای خدا چرا  هرکی رو ک دوسش داریم رو بیشتر ازیت میکنی؟؟؟؟

نمیدونم آخر سر از کار خدا نمیشه درآورد

ولی ی روز پشت خدا میزنم و میگم جنبه رو حال کردی؟

وای ک اگ تنها باشیم ی بدبختیه

اگ هم باکسی باشیم ی بدبختیه

امیدوارم داداشم هرکجا هست حالش خوب باشه و بهش خوش بگذره و مشکلاتش حل شده باشه

خدا این کار رو برام انجام بده

 


نوشته شده توسط احسان در پنج شنبه 27 مهر 1391

و ساعت 20:59


"مدتهاست مجازي ميخنديم!!!مجازي شاديم!!!مجازي عاشق ميشيم!!!مجازي همديگه رو دلداري ميديم!!!امــــــا ...واقعي تنهاييم!واقعي درد ميکشيم!واقعي ...


نوشته شده توسط احسان در پنج شنبه 27 مهر 1391

و ساعت 20:58


داستان آموزنده (دایره ای به مساحت زندگی)

مرد ملاک وارد روستا شد. آوازه اش را از ماهها پیش شنیده بودند.

زمینها را میخرید. خانه ها را ویران میکرد و ساختمانهایی مدرن بر آنها بنا میکرد.

پیشنهادهایش آنقدر جذاب بود که همه را وسوسه میکرد.

روستاها یکی پس از دیگری به دست او ویران شده بود.

نوعی حرص عجیب داشت. حرص برای زمین خواری

همه میدانستند که پیشنهادهای مالی جذابش، این روستا را نیز نابود خواهد کرد.

کدخدا آمد. روبروی مرد ایستاد. مرد در حالی که به دامنه کوه خیره شده بود گفت:

کدخدا! همه این املاک را با هم چند می فروشی؟

کدخدا سکوتی کرد و گفت: در ده ما زمین مجانی است.

سنت این است که خریدار، محیط زمین را پیاده میرود و به نقطه اول باز میگردد.

هر آنچه پیموده به او واگذار میشود.

مرد ملاک گفت: مرا مسخره میکنی؟

کدخدا گفت: ما نسلهاست به این شیوه زمین می فروشیم.

مرد ملاک به راه افتاد. چند ساعتی راه رفت.

گاهی با خود فکر میکرد که زودتر دور بزند و به نقطه شروع بازگردد

اما باز وسوسه میشد که چند گامی بیشتر برود

و زمینی بزرگتر را از آن خود کند. تمام کوهپایه را پیمود

غروب بود. روستاییان و کدخدا در انتظار بودند.

سایه ای از دور نمایان شد. مرد ملاک کم کم به کدخدا و روستاییان نزدیک می شد.

زمانی که به کدخدا رسید، نمیتوانست بایستد. زانو زد.

حتی نمیتوانست حرف بزند. بر روی زمین دراز کشید و جان داد.

نگاهش هنوز به دوردستها، به کوهپایه ها، خیره مانده بود.

کوهپایه هایی که دیگر از آن او نبودند

(لئوتولستوی)


نوشته شده توسط احسان در پنج شنبه 27 مهر 1391

و ساعت 20:58


همین امروز می سازم

یه کلبه رو بروی تو

اتاقی که تموم شب

بگیره رنگ بوی تو

همین امروز میسازم


نوشته شده توسط احسان در پنج شنبه 27 مهر 1391

و ساعت 20:57


هیشکی اندازه ی من تنها نیست .. !!!


نوشته شده توسط احسان در پنج شنبه 27 مهر 1391

و ساعت 20:57


جسارت می خواهد!!!!
نزدیک شدن به افکار دختری ...
که روزها...
مردانه با زندگی می جنگد...
اما شبها ....
بالشش از هق هق های دخترانه خیس است


نوشته شده توسط احسان در پنج شنبه 27 مهر 1391

و ساعت 20:56


آدم هــا بـرای هــم سنگ تمــام مـی گذارنــد!

 

آدم هــا بـرای هــم سنگ تمــام مـی گذارنــد،
امــا نـه وقتــی کــه در میانشــان هســتی،
نــــــــه…
آنجــا کــه در میــان خـاک خوابیــدی،
"سنـــگِ تمــام" را می گذارنـد و مــی رونــد !!!

 


دست گلی را که می خواهی بعد از مرگ برایم بیاوری…

همین حالا تا زنده هستم به من هدیه کن!

 


نوشته شده توسط احسان در چهار شنبه 26 مهر 1391

و ساعت 21:0


باران

 



بـــــــاران …

 

 

 

بهانـــــه ای بود …

 

 

 

که زیر چتــــــــــر من ،

 

 

 

تا انتهای کـــــــوچه بیایــــــــــــی

 

 

 

کــــــاش …

 

 

 

نه کـــــــوچه انتهایی داشت …

 

و

 

نه بــــاران بند می آمــــد…



نوشته شده توسط احسان در چهار شنبه 26 مهر 1391

و ساعت 20:59


احساس............

پاییز را دوست دارم....

چون معافم میکند...

از پنهان کردن دردی که در صدایم میپیچد...

اشکی که در نگاهم میچرخد...

و همه فکر میکنند سرما خورده ام.... !!!


نوشته شده توسط احسان در چهار شنبه 26 مهر 1391

و ساعت 20:56


استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا نگاه داشت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند 50 گرم، 100 گرم، 150 گرم.
استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقاً وزنش چقدر است. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقى خواهد افتاد
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقى نمی افتد. استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقى می افتد؟ یکى از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد می گیرد. حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگرى جسارتاً گفت: دست تان بی حس می شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار می گیرند و فلج می شوند. و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند. استاد گفت: خیلى خوب است. ولى آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟ شاگردان جواب دادند: نه پس چه چیز باعث درد و فشار روى عضلات می شود؟ من چه باید بکنم؟

شاگردان گیج شدند: یکى از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید. استاد گفت: دقیقاً . مشکلات زندگى هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید، اشکالى ندارد. اگر مدت طولانی ترى به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کارى نخواهید بود.
فکر کردن به مشکلات زندگى مهم است. اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید. به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید، هر روز صبح سرحال و قوى بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشى که برایتان پیش می آید، برآیید! دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذار. زندگى همین است!


نوشته شده توسط احسان در چهار شنبه 26 مهر 1391

و ساعت 20:47


و تـــو هنــــوز با تمـــام نبودنت , تمــــام بــــودن منی...


نوشته شده توسط احسان در چهار شنبه 26 مهر 1391

و ساعت 20:42



کـاش مـی فـهـمیـدی .... قـهـر میـکنم تـا دسـتـم را مـحـکمتر بگیـری و بـلـنـدتـر بـگـویی: بـمان...
نـه ایـنـکـه شـانـه بـالا بـیـنـدازی ؛ و آرام بـگویـى: هـر طور راحـتـى ... ! 


نوشته شده توسط احسان در دو شنبه 24 مهر 1391

و ساعت 21:52


وقتی دو عاشق از هم جدا میشن ...  دیگه نمیتونن مثل قبل دوست باشن ...  چون به قلب همدیگه زخم زدن
نمیتونن دشمن همدیگه باشن ...  چون زمانی عاشق بودن ...  تنها میتونن آشناترین غریبه برای همدیگه باشن...


نوشته شده توسط احسان در دو شنبه 24 مهر 1391

و ساعت 21:51


وای هشت روز دیگه

و من هنوز تصمیمی نگرفتم

نمیدونم چکار کنم

دوازده روز بی دلیل و بی هیج حسی گذشت امیدوارم تو این  هشت روز دیگ ی حسی ی دلیلی یا شاید کسی رو پیدا کنم  البته امیدوارم

کاش زودتر از اینا  ب فکر تنهاییم میافتادم

کاش میشد ی سال برگردم عقب کاش میشد خیلی چیزا رو ک خراب کردم درست کنم

کاش میتونستم جواب خوبیهای داداشم رو بدم ولی حیف ک هر کاری براش کنم کمه و جبران خوبیهاش نمیشه

ولی دمش گرم امروز کار دیروزی رو بروم نیاورد

واقعا چ داداشی دارما

ای کاش منم میشم مث اون تا اونم ی داداش خوب مث من داشت البته حقش بیشتر از اینهاست

کاش میتونستم بعضی حرفای دلم رو بهش بزنم بهش بگم ک چقدر دوسش دارم

امروز وقتی دیدمش پیش خودم گفتم بعد از این همه خوبیهایی ک در حقم کرد بدون هیچ چشم داشتی و چون فقط داداششم اگ تنهاش بزار خیلی نامردیه

هرکاری میکنه ک من تنها نمونم ولی نمیدونه من تنها نیستم چون داداشی مث اون دارم و بودنش برام ی دنیا ارزش داره

ولی اخر از دست من دیووونه میشه

کاش میدونست ...

اگ وجودم رو هم براش بدم بازم کمه


نوشته شده توسط احسان در دو شنبه 24 مهر 1391

و ساعت 21:31


در زبان انگلیسی واژه های

FriEND ( دوست )
Boyfri
END ( دوست پسر )
Girlfri
END (دوست... دختر )
BestFri
END (بهترین دوست)
همگی سه حرف
END (خاتمه) را بهمراه دارند...
اما کلمه FamILY (خانواده) سه حرف"
ILY" را دارد که همان مخفف
"
I Love You" می باشد ,,
و جالب است بدانید


نوشته شده توسط احسان در دو شنبه 24 مهر 1391

و ساعت 21:26


من از تبار غربتم از آروزهای محال

قصه ی من تموم شد با علامت ؟


نوشته شده توسط احسان در دو شنبه 24 مهر 1391

و ساعت 21:21


ای خوب من که به دادم نمیرسی

دستم اگر رسد به خدا می رسانمت


نوشته شده توسط احسان در دو شنبه 24 مهر 1391

و ساعت 21:20


گرگ هم که باشی ، عاشق بره ای خواهی شد که تو را به علف خوردن وا می دارد و رسالت عشق این است ، شدن آنچه نیستی !


نوشته شده توسط احسان در دو شنبه 24 مهر 1391

و ساعت 21:10



صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد

.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by e.sport ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




یک رنگ بمان حتی اگر در دنیایی زندگی می کنی که مردمش برای پررنگ شدن حاضرند هزار رنگ باشن.. ------------------------------------------------- باشــد.قــبــول! مــَن نـمـیـفـهـمـم تــُـو را تــُـو کـه مـیـفـهـمـی مـَـرا بــِفــهــم مـَـن،تــُـو را مــیــخــواهــم ------------------------------------------ 7رازه خوشبختی: متنفر نباش. عصبانی نشو. ساده زندگی کن. کم توقع باش. همیشه لبخند بزن. زیاد ببخش. یک دوسته خوب داشته باش! ------------------------------------------------------ شمع میسوزد و پروانه به دورش نگران ღما که میسوزیم و پروانه نداریم چه کنیم•




احسان




گوهر ناب
fall in love
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
جلو پنجره ایکس 60

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان انتخاب و آدرس e.sport.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





قالب بلاگفا















»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 170
بازدید کل : 43218
تعداد مطالب : 171
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1