.....................




نوشته شده توسط احسان در پنج شنبه 18 آبان 1391

و ساعت 16:50



نوشته شده توسط احسان در پنج شنبه 18 آبان 1391

و ساعت 16:38


میدونی بهشت کجاست ؟ یک فضای چند وجب در چند وجب ! میان بازوهای کسی که دوستش داری .
 



نوشته شده توسط احسان در دو شنبه 15 آبان 1391

و ساعت 21:10


 

چه تلخ است علاقه ای که عادت شود ، عادتی که باور شود ، باوری که خاطره شود و خاطره ای که درد شود .
 

نوشته شده توسط احسان در دو شنبه 15 آبان 1391

و ساعت 21:9


ای کاش میدونست چقدر دوستش دارم م حاضرم براش هر کاری کنم و بشم اونی  ک اون دوست داره.


نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 14 آبان 1391

و ساعت 22:11



یاد تو حس قشنگی است که در دل دارم / چه تو باشی چه نباشی "نگهش میدارم" .


نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 14 آبان 1391

و ساعت 22:10



هیچوقت نفهمیدم چه رازیست بین دلم و دستم
، از دستم رفت به هرچه دل بستم .


نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 14 آبان 1391

و ساعت 22:10


بازم سلام.

دیگ از  سلام گفتن خسته شدم.

امروز اصلا نمیتونستم تو چشم دادام نگاه کنم روم نمیشد بهش بگم حالش خوبه یا ن

نمیدونم چرا اینکارا رو میکنم ک آدما ازم دلگیر شن.

نمیدونم .ولی دیگ کنترلم دست خودم نیست.دیگ نمیتونم فکر کنم.

بی اختیار اشکم درمیاد.شب ک شیمی میخوندم جزو وکتاب شیمیم رو از بس گریه کردم آب برداشت.

نمیدونم اگ یکی ببینه بگم چرا اینا اینجوری شدن ای بابا اصلا ب دیگران چ.

مگه من درباره این چیزا ازشون سوال میکنم ک اونا بخوان سوال کنن.

بدبخت کتابام امشبمم جزو فیزیک رو آب برد.اصلا دست خودم نیست وقتی یادش میافتم بی اختیار اشکمم درمیاد.

وای دیگ علاوه بر تنهایی ناامید هم شدم.ای کاش میفهمید چقدر دوستش دارم.خاک برسر من ک هیچ چیزی رو نمیتونم مث آدم نگه دارم.

ب داداشم گفتما کار من نیست .

داداشی دستت درد نکنه بخدا اگ تو نبودی میخواستم چکار کنم.آ خ داداشی ک تو چقدر خوبی.ولی حیف ک نمیتونم خوبیهات رو جبران کنم.

داداشم برام هرکاری کرد ک تنها نباشم همه کاری برام کرد.ولی من خر نتونستم کاری کنم و طبق معمولا گند زدم.

آدم بشو نیستم.ولی علت اینکه تنهام خودمم هیچ کس تقصیر نداره.

ولی آخرش مجبور شدم برم.ای خدا ی بار هم ازت ی چیز خواستیم من رو آدم حساب نکردی.

خدایا ای کاش میشد بفهمه حاضرم براش هرکاری کنم هر کاری بخدا.اینقدر دوستش  دارم ک الان قلبم داره از جاش درمیاد.

هروقت یادش میافتم اشکم درمیاد.اینقدر اشک جلو چشمامو گرفته ک نمیبینم دارم چی مینویسم.

یاد اون ترانه افتادم ک میگفت: آخر ی شب این گریه ها سوی شامو میبره عطر تنت از پیرهنی ک جا گذاشتی میپره.

ولی دیگ آخرین باری بود ک دلم رو ب کسی میدم.میگن بی عاطفه ترین آدما روزی عاشق ترین بودن.

شاید منم بشم بی عاطفه.

ولی اون بنده خدا هم حق داره ب چی من اخ دلش رو خوش کنه.

آخ ک تو این چند روز وقتی اس میداد انگار دنیا رو بهم دادن.بهترین لحظه های عمرم بودن .خدایا برام ی کاری بکن گناه دارم بخدا چقدر تنهایی آخه.

شادم بهتره تنها بمونم اینجوری ب کسی هم آسیب نمیرسونم.

ولی تو این چند وقت ک ایرانم باید سرم رو بندازم پایین برم و بیام ک خدایی نکرده چشمم کسی بهم نخوره .

ولی امیدوارم کسی وابسته من نباشه.ب امید من نباشه.

فکر کنم رفتن بهتر باشه اینجوری از خاطر همه هم میرم اینجوری بهتره.

باید از همین الان ی زندگی دیگ برا خودم شروع کنم.

ی زندگی ک توش فقط خودم باشم و داداشمو خودم و خودم و تنهاییام و عشقم.

اشکم بهم اجازه نوشتن نمیدن.

دیگ نمیتونم بنویسم.





نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 14 آبان 1391

و ساعت 21:31


یه نصیحت از من داشته باشین خیلی از آدما مثل عكس هستن ؛ زيادي كه بزرگشون كني ، كيفيتشون مياد پايين؛ بدونین چه کسی رو دارین بزرگ میکنین


نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 14 آبان 1391

و ساعت 21:24


سلااااام

نمیدونم چی بنویسم

ولی داداشم برام ی کاری کرد توپ ک قابل جبرانم نیست.

ولی من چی .گند زدم رفت.


نوشته شده توسط احسان در جمعه 12 آبان 1391

و ساعت 21:5


گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...

میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...

اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!

اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...


نوشته شده توسط احسان در جمعه 12 آبان 1391

و ساعت 21:4


حـقـیـقـت دارد !

کافـی سـت چــمـدان هــایــت را ببــندی

تــا حــاضـر شــونــد ، هـمه

بـــرای ِ از یـــاد بــُـردنــت !

آنـکه بــیشتـر دوستـت میــدارد ، زودتــــر !!!


نوشته شده توسط احسان در جمعه 12 آبان 1391

و ساعت 21:2



به عشق در نگاه اول اعتقاد ندارم ولی به "از چشم افتادن در یک لحظه" عجیب معتقدم .


نوشته شده توسط احسان در پنج شنبه 11 آبان 1391

و ساعت 22:1



تو باش
، نه برای اینکه در دنیا تنها نباشم ، تو باش تا در دنیای تنهایی ام تنها تو باشی .
 


نوشته شده توسط احسان در پنج شنبه 11 آبان 1391

و ساعت 21:59



آفتاب که میتابد
، پرنده که میخواند و نسیم که می وزد ، با خودم میگویم حتما حال تو خوب است که جهان این همه زیباست .
 


نوشته شده توسط احسان در چهار شنبه 10 آبان 1391

و ساعت 20:16


دلم گرفته از خودم
از این خیال بی کسی
از این که جون دادم ولی
پیدا نشد فریاد رسی


نوشته شده توسط احسان در چهار شنبه 10 آبان 1391

و ساعت 9:1


I’m scared of looking at you. Because the more I do… The more I fall in love with you


نوشته شده توسط احسان در چهار شنبه 10 آبان 1391

و ساعت 8:59



یکم بیشتر هوای اینایی که مارو میخندونن داشته باشیم ، اونا تو تنهایی هاشون بیشتر غصه می خورن …


نوشته شده توسط احسان در دو شنبه 8 آبان 1391

و ساعت 20:48


سلااام

امروز چ روز کسالت باری بود اصلا خوب نبود تو راه ک تنها رفتم برگشتم تنها

وااای داداشی امروز چقدر جات خالی بود

برای اینکه جات خالی نباشه امروز جای تو نشستم ک خالی نباشه

ولی چ فایده درسته جات تو کلاس پر شد ئلی تو دلم من ک خالی بود

بابت اینکه زودتر بهت پیام ندادم ببخشید چون نمیخواستم مزاحم استراحتت بشم گفتم داری خسته داری استراحت میکنی مزاحم نشم

ولی داداشی دیدی هیچ کس حاضر نشد دلیلی بشه برام تا بمونم

حالا دیگ باید برم موندن بی دلیل برام سخته

وقتی کسی نیست ک دلم رو بهش خوش کنم چ فایده

یادت ترانه دریا از خواجه امیری افتادم« چقدر تنها برم دریا چقدر تنهایی برگردم...»

وقتی فکر میکنم میبینم کسی آدمم حساب نمیکنه برهم اهمیتی نمیده

چ فایده حالا هرچی خوبی کن کیه ک قدر بدونه

ای خدا برس بدادم

خیلی تنهام

اینقدر تنهام ک وقتی  داداشمم هست تنها نیستم یا وقتی میخوام موهام رو شونه کنم

وقتی خودم رو تو آینه نگاه میکنم

بخودم میگم با این کارات آخر چی میشی کجای دنیا رو میگیری

اصلا در آینده کسی کنارم میمونه اصلا کسی دلش برام میسوزه

وقتی من برم کسی دلش برام تنگ میشه

دیروز وقتی ب داداشم پیام میدادم




نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 7 آبان 1391

و ساعت 21:4


اینقدر ازش خجالت کشیدم هیچ وقت تو عمرم شرمنده و خجالت زده کسی نشدم

تنها خجالت زده و شرمنده دادشمم

چقدر بهم خوبی میکنه ولی من ی ذره هم نمیتونم جبران محبتاش رو بکنم

بخاطر من چقدر خودش رو ب سختی انداخت

چقدر برای اینکه من رو از تنهایی دربیاره خودش رو ب آب و آتیش زد

کاش میشد ی ذره از خوبیاش رو جبران کنم

خدایا مراقب داداشم و خانووومش باش نذار تو زندگیشون سختی بکشن طعم تلخ جدایی رو بکشن

خدا نذار ازهم جدا بمونن

ای کاش ی کاری ازم برمیومد ک کمکشون کنم

ای کاش میتونستم ی کاری بکنم

تو زندگیم همیشه ضعیف بودم

چون پول نداشتم چون جرات حرف زدن نداشتم

ولی تازه فهمیدم ک پول همیشه خوش بختی نمیاره همیشه باعث دوست داشتن کسی نمیشه

آدم دنیای پول رو داشته ولی نتونه با خانوادت صحبت کنی چ فایده

آخ وقتی تو خیابون آدم ها رو میبینم دلم میگیره

شاید پول نداشته باشن ولی تنها نیستن ب کسی ک دلشون میخواد میتونن عشق بورزن

ولی من چی

هیچی

هیچ کسی رو ندارم

ای کاش ی روزی بتونم همه حرفای دلم رو ب داداشم بگم

ک بدونه خیلی دوستش دارم تنها کسی ک تو زندگیم دارم

آخ ک دیگه نمیدونم چی بنویسم

واااای  نمیدونم چی  بگم

تا آذر هرچی شد شد اگر ن من ومن

دیگ دنبال هیچ کسی نمیرم

دیگ در دلم رو میبند

اگر هم دلم بگه این خوبه میزنم تو دهنش

بهترین راه همیشه مشکل ترینه

منم ک کم مشکل نداشتم اینم روش


نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 7 آبان 1391

و ساعت 21:2


عشق یعنی اختیار بدی که نابودت کنند ولی "اعتماد" کنی که این کار را نمیکنند .


نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 7 آبان 1391

و ساعت 20:7


زیر باران عشق باید ماند تا غبار تنهایی را شست ، نمیدانم زیر کدامین باران ایستاده ام که اینگونه تنها ولی خیس بارانم .


نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 7 آبان 1391

و ساعت 20:5



نگذار هرکســــــی،
با ســـــــــاز دلت تمرین نوازندگــــــــی کند...!!!


نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 7 آبان 1391

و ساعت 20:4


اشک من خودت و نگه دار نیا پایین----------------- نیا پایین منو رسوا میکنی

آخه غم تو میونه جمعی------------------چرا تنها منو پیدا میکنی

میشکنی منو با نگاهی پیش مردم------------------آخه ای چشم سیاه

خون قلبت منو هر شب جای باده توی مینا میکنی---------------------خونه قلبت منو هر شب جای باده توی مینا میکنی

میریزه رو بالشه من هر شب این اشکایه لرزون------------------- بی تو من غم گینو تنهام من پریشون دل پریشون

مستیم را تا سحر پیمونه ام میبینه پر است-------------------قنچه های اشکمو دست غمت میچینه غربت



نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 7 آبان 1391

و ساعت 20:3


سلااااااااااااااااام

امروز داشت همه چیز به خوبی میگذشتا

آخه من نمیدونم برای  داداشم چکار کنم بنده خدا خیلی مشکل داره

ی روز خوبه ده روز حالش گرفته

آخ بنده خدا گناه داره اونم تنهاست ولی کسی درکش نمیکنه

آخه بنده خدا حرفی هم نمیزنه کاری هم نمیکنه ک بگم کاری کرده یا چیزی گفته

فط بی دلیل باید دعوا کنه حرف بشنوه

بخدا ظلمه بخدا نامردیه بخدا حقش نیست

خدایش این رسم روزگار چقدر بده

من بانداشتن و تنها بودن مشکل دارم

داداشم با داشتن و توجه کردن بهش دچار مشکل شده

از نظر من باید ب خودش فرصت فکر کردن بدن البته مستقل باید فکر کنن و کسی رو تصمیمشون

تاثیر نذاره البته میدونم برای هردوتاشون سخته ولی برای باهم بودن باید سختی ها رو تحمل کنن

البته من درحدی نیستم ک بخوام نظرم بدم

ببخشید بابت نظری ک دادم

ولی کاش داداشم رو درک میکرد

آدم بعضی وقتا باید از خودش بگذره و ب دیگری توجه کنه حالا دیگران هرچی میخوان بگن

و ب حرف دیگران کمتر توجه کنن م نذارن کسی تو کارشون دخالت کنه حالا هرکی میخواد باشه حتی اگ من باشم

کاش میتونستم الان پیشش باشم و بغلش میکردم حرفاشو میشنیدم

ولی حیف ک هیچ وقت خدا وقتی ک باید باشم نیستم و کاری نمیتونم بکنم

وای چرا آخه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امشب دربارهی خودم فقط ی چیز میخوام بنویسم

وقتی امروز دست داداشم رو گرفتم حالم عوض شد

کاش بتونم براش کاری کنم

ولی از این ب بعد میخوام شاد باشم حالا هر اتفاقی ک افتاده باشه چ خوب چ بد

وقتی داداشم کسی رو نداره

پس حداقل میخوام وقتایی ک بامن هست یکمم ک شده حالش عوض شه ن اینکه بدتر بشه

دیگ نمیخوام بوی پاییز رو بدم

دیگ میخوام برای داداشک برادری کنم حالا چ بمونم چ برم چ باکس دیگه ای باشم چ تنها باش

چ خودم مشکل داشته باشم چ نداشته باشم

وای چهارشنبه رو بگو

من و ی تصمیم مهم

تو زندگیم خیلی تصمیم گرفتم ولی این خیلی فرق داره ولی سره هر تصمیمیم نباشم

ولی سره تصمیم هایی ک باداداشم گرفتم میمونم حالا هرچی باشه

دیگ نمیزارم داداشم طعم تلخ مشکلات رو بچشه

داداشی

کاش میدونستی .........................................




نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 30 مهر 1391

و ساعت 22:1


عشق

مثل عبادت کردن میمونه

بعد از اینکه نیت کردی

دیگه نباید

به اطرافت نگاه کنی


نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 30 مهر 1391

و ساعت 21:58


آن هایی ک بی عاطفه هستند

روزگاری بسیار عاشق بودند


نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 30 مهر 1391

و ساعت 21:51


آدمها میتوانند آدمها را دوست داشته باشند

به شرطی ک آدمها بعد از دوست داشته شدن

آدم بمانند


نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 30 مهر 1391

و ساعت 21:50


عادت ...!
چه طعم ِ تلخی دارد
وقتی آن را با عشق اشتباه بگیری .....!


نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 30 مهر 1391

و ساعت 21:31



آرزوی خیلی ها بودم

از آن دست نیافتنی هایشان….

ساده اسیرت شدم که قدر ندانستی…!!!


نوشته شده توسط احسان در یک شنبه 30 مهر 1391

و ساعت 21:31



.:: Powered By LOXBLOG.COM Copyright © 2009 by e.sport ::.
.:: Design By :
wWw.loxblog.Com ::.




یک رنگ بمان حتی اگر در دنیایی زندگی می کنی که مردمش برای پررنگ شدن حاضرند هزار رنگ باشن.. ------------------------------------------------- باشــد.قــبــول! مــَن نـمـیـفـهـمـم تــُـو را تــُـو کـه مـیـفـهـمـی مـَـرا بــِفــهــم مـَـن،تــُـو را مــیــخــواهــم ------------------------------------------ 7رازه خوشبختی: متنفر نباش. عصبانی نشو. ساده زندگی کن. کم توقع باش. همیشه لبخند بزن. زیاد ببخش. یک دوسته خوب داشته باش! ------------------------------------------------------ شمع میسوزد و پروانه به دورش نگران ღما که میسوزیم و پروانه نداریم چه کنیم•




احسان




گوهر ناب
fall in love
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
ازدواج موقت
جلو پنجره ایکس 60
امن ترین درگاه پرداخت اینترنتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان انتخاب و آدرس e.sport.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





قالب بلاگفا















»تعداد بازديدها:
»کاربر: Admin

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 24
بازدید ماه : 215
بازدید کل : 43047
تعداد مطالب : 171
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1